پای اجناس چینی به ماسوله هم باز شد. سوغات چشم بادامیها امروز جای ایرانیترین و سنتیترین اشیاء ما را گرفته است.
پیرزن لیفباف ماسوله امروز مطمئن از اینکه لوسترهای رنگی چینی مشتریان زیادی را دور خود جمع میکند، امیدی به فروش دستباف رنگین خود ندارد. عروسکها، کیفها و کفشهای رنگی جای خود را به انواع اجناس بنجل و از مد افتاده چینی داده که در سرزمین چشمبادامیها هیچ جایی برای خود ندارند.
چشمبادامیها امروز خود خواهان اشیای دست اول تولید کشور خود هستند. اگر آنها صبح تا شب را به سختی کار میکنند تا بیشتر و بیشتر تولید کنند، شاید از این روست که اطمینان دارند تولید دست چندمشان جای اجناس رنگارنگ سنتی ایرانی را گرفته است.
خارجیانی که امروز به ماسوله سفر میکنند در این شهر درست همان اجناسی را میبینند که در حراجیهای ارزان و دست چندم چینیها.
پدیدهای که یکی از کارشناسان اکوتوریسم از آن به عنوان «کرجزدگی» یاد میکند، شاید تعبیر درستش را بتوان در شهرهای سنتی ایران بهخوبی دید. به اعتقاد او تمام شهرهای ایران که ما روزی به بافت اصیل و تاریخی آنها افتخار میکردیم، دچار معضل بیهویتی شدهاند.
در حاشیه یا در دل بافت تاریخی شهرهایی همچون کاشان، یزد،کرمان و... شاهد تولد فرزندان ناخلفی هستیم که هیچ سنخیتی با گذشتهاشان ندارند. در این شهرها نوعی از معماری و شهرسازی در حال شکل گرفتن است که اصالتی ندارد.
احتمالاً منظور این کارشناس اکوتوریسم آن است که ماسولهای که قرار بود هویت اصیل و سبک زندگی ساکنانش را به رخ بکشد، امروز بازتاب دهنده بیتوجهی ما به میراث فرهنگیمان شده است. این شهر هماکنون با آنچه در بروشورها و فیلمها و کتابها و عکسها معرفی میشود، تفاوت فاحشی دارد.
کارشناسان میگویند: «ماسوله به سرعت سیر قهقرایی میپیماید. به جرأت میتوان گفت که 3 سال پیش هم چنین نبود که هماکنون هست. اصیلترین چیزی که در ماسوله از فرهنگ مردم یافت میشود، مهره ماری است که مغازهداران سعی در فروش آن به گردشگران دارند.»
یک فاجعه فرهنگی
به نظر میرسد کسی به فکر این شهر و هویت از دست رفتهاش نیست. به نظر میرسد که هوشیاریمان را از دست دادهایم و در دنیایی که همگان به میراث معنوی میاندیشند، ما آن را به حراج گذاشتهایم.
یکی دیگر از صاحبنظران که از اساتید دانشگاه و کارشناس معماری است، اعتقاد دارد که «به جرأت میتوان گفت در 50 سال اخیر حتی یک مسجد که نمایانگر هویت معماری ایرانی- اسلامی باشد، ساخته شده باشد.» او اضافه میکند: «حتی در ساخت مصلی بزرگ تهران با اینکه میخواستند طراحی خوبی ارائه دهند، اشتباهات جدی وجود دارد و این معماری چندان با معماریهای اصیل ایرانی همخوانی ندارد.»
با بازگشت به مسئله ماسوله، باید بگوییم اینکه اندکند کسانی که در اندیشه نگاهداشت میراث تاریخی و معنوی هستند، مبحث جدیدی نیست که البته دردناک است، اما تیشه به ریشه این مفاهیم زدن بسیار دردناکتر است.
آن چیزی که هنوز گردشگران را به ماسوله میکشاند، طبیعتش و هوای دلپذیرش است اما چرا امروز انتظار بیشتری نمیتوان داشت؟ جوانان ماسولهای امروز سعی میکنند به لهجه فارسی که «بچه ناف تهران بودن» را تداعی میکند، حرف بزنند.
وقتی از مردم ماسوله سؤال میکنیم چرا این همه اجناس چینی را بهجای محصولات محلی خودتان میفروشید، جوابشان این است که جوانها در روستا نمیمانند و تولید محصولات بومی کم است و کسی برای آنها ارزشی قائل نیست. مردم ماسوله از راه گردشگری زندگی میکنند و ما در روشهای توسعه پایدار گردشگری خواندهایم که توریسم باید باعث ارتقای حس هویت و اعتماد به نفس شود. پس چرا در ماسوله چنین اتفاقی نمیافتد و هویت چینی رشد میکند؟